رهامرهام، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره

یک فرشته آسمونی، گل مامان و بابا

تعطیلات عید قربان

سلام عشق مامانی  زندگیم این سه روز تعطیلی هم تموم شد و خیلی بهمون خوش گذشت مخصوصا با وجود تو پسر ناز مامانی که بهترین پسر دنیا هستی. اینجا رستوران آذریه و شب جمعه با هم رفتیم تو هم همش گفتی کی میریم خونه . بسه دیگه کی میرییم ( گل پسر تو که همیشه خوش اخلاق نیستی ولی من مامانم و اصلا بد اخلاقی های تو رو که نمی بینم)   اینجا هم باشگاه اداره باباست که شما و سارینا جون و روهینا جون که دختر خاله و دختر دایی رهامن حسابی آتیش سوزوندین/ و در آخر هم از دیشب دوباره سرماخوردگی برخلاف اینکه برات واکسن آنفولانزا زدم ولی باز مریض شدی . مامان بمیره.مامانی هم رفته مسافرت که پیشش بمونی عزیز دلم. دوست دارم ...
28 مهر 1392

قند عسل

سلام شیرینم، مهربونم شیرین زبون مامان فدات بشم من، رهام مامان ببخشید که کم برات می نویسم . همه کسم اینقدر روزها تکراری شده که چیز جدیدی برای نوشتن برات نداشتم. مثل هر روز ساعت 7 از خواب بیدارت می کنم لباس می پوشیم میریم مهد کودکت. اونجا هم تا ظهر هستی و ظهر مامانی میاد دنبالت میری خونشون و ناهار و لالا و ساعت 4:30 بابا میاد دنبالت میرین خونه و من هم تا 6 -6:30 میرسم خونه. شام میخوریم و بعد لالا. اتفاق خاصی نبوده تنها اینکه روز شنبه گذشته تمام کارهای فصل تابستان رو نمایشگاه گذاشته بودند توی مهد کودک که بابا و مامانها بیان ببیند ولی با عرض شرمندگی من نتونستم بیام. و کارهاتو داده بودند بابا آورده بود خونه. مامانی خیلی کارهای خوشگلی کرده بود...
23 مهر 1392

رهام در پاییز در مهد کودک

سلام سرخی فصل های من سلام نازنین پسرم ، امیدم عشقم ، گل نازم. دیروز بعد از دو روز که به دلیل یبوست مهد نرفته بودی رفتی مهد. بعدش دیدم از مهد سه تا کتاب بهت دادن. کتاب ریاضی یک و ریاضی دو و زبان و یک سی دی  وای رهام اینقدر ذوق کردم که نگو. باهم نشستیم جلدشون کردیم با نایلون هایی که بابا برای جلدش خریده بود و اسمت رو روش چسبوندم. چقدر ذوق داره که آدم بچش مدرسه بره ، موفق باشه و بزرگ بشه و با هیچ لذتی قابل قیاس نیست. فدای چشمات بشم عکس کتابات رو برات می گذارم. کلی برنامه کلاسی هم برات چیدن ، موندم تو کار مهد کودکت که آخه یک عدد نی نی سه سال و 8 ماهه رو چه به این کارا و کلاسها دورت بگردم من. که اینقدر آقای شدی.  روز جمعه هم ب...
23 مهر 1392

یه دنیا خاطره

سلام نازنین پسرم گل سرسبد همه پسرهای دنیا . عشق مامان پروانه دوست دارم همه کسم. خیلی جیگری مامانم. رهامم این چند روز اخیر اینقدر کار داشتم که وقت نکردم چیزی برات بنویسم. هفته گذشته مامان رفته بود ماموریت و تو موندی پیش بابا و مامانی  و بابایی و بابا برده بودت سرزمین عجایب و کلی با همدیگه خوش گذرونده بودین. یک روز هم رفته بودی دوباره تاتر موزیکال که عاشقشی و کلی واسم تعریف کردی که یه گرگه بوده و یه دختره بوده و با آب و تاب تعریف می کردی و گویا تو راه برگشت هم روی صندلی خوابت برده بود. ولی فردا که عید قربانه قراره بریم خونه نازنین دوست مامان و پنج شنبه شب هم به مناسب سالگرد ازدواج مامان و بابا قراره بریم رستوران آذری و جمعه ناهار...
23 مهر 1392
1